روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چهارشنبه سوری

سلام

روزتون مثل آفتاب امروز خوش رنگ  و گرم

خوب هستین؟

من که خدا را شکر رو ابرام


قرار بود چهارشنبه سوری خاصی در کار نباشه... اما عالی بود

یه جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم

تا پاسی از شب گفتیم و خندیدیم

تا پاسی از شب از هر دری سخن گفتیم

خوردنی های خوشمزه خوردیم

و یادمون موند که کنار هم بودن را با هیچی نمیشه عوض کرد...

شب آرومی بود ... مثل سالهای قبل از اونهمه بمب و نارنجک خبری نبود... در نزدیکیمون یک آتش بازی فوق العاده زیبا بر پا بود که آسمان را هزاران بار ستاره باران کرد... و من از ذوقهای مغز بادوم ذوق میکردم... از چشماش که با نگاه به آسمان ستاره باران میشد...

انگار با نگاه کردن به شعله های آتش جادو میشم...

انگار دلم یه چیزی جز گرمای آتش گرم میشه

من واقعا خداوند را سپاسگزارم برای وجود مغزبادومی که با اومدنش رنگ زندگی منو عوض کرده

مغز بادومی که تو جمع چنان میچسبه به من که همه هزار بار میگن: مشخصه چقدر دوستت داره...

اینقدر دیشب منو گاز گرفته که همه جای دستام جای دندوناش هست... و این کارو فقط با من میکنه ... و منم به جاش میبوسمش

خدایا سپاس

زندگی من بعد از به دنیا اومدن این موجود کوچولو واقعا عوض شد... چیزی در من متبلور شد که منو بزرگ کرد...





پ ن 1 : امروز برم ته خریدا را انجام بدم و خودم را راحت کنم

پ ن 2 : از فردا دیگه دفتر نمیام، اما سعی میکنم از خونه بنویسم

پ ن 3 : میخوام یه عالمه شیرینی بپزم

پ ن 4 : سبزه هام بی نهایت خوشگل شدن

پ ن 5 : دلم نمیاد ماهی بخرم

پ ن 6 : از داشتن دوستای مجازیم واقعا شادم


نظرات 10 + ارسال نظر
mahee چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 11:43

کاش منم وقتی خاله شدم این حس هارو داشته باشم..چقدر زیبا تعریفش کردی
خدا حافظش باشه

اصلا اینقدر این حس قوی هست ک در کلمات نمیگنجه

سلام چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 12:58

ما هم از داشتنت شادیم...تیلوی مهربون

شماها دوستای خوب من هستین

خاله ریزه چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 13:09 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

تیلوی عزیزم عیدت پیشاپیش مبارک

عزیزدلمی
انشاله همه روزهای زندگیت مبارک باشن

روشنک چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 13:25

سلام
میشه سوال بپرسم؟مغز بادوم بچتونه؟

سلام
دختر خواهرم هست

روشنک چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 13:26

سلام ببخشید مغز بادوم،بچهتونه؟

دختر خواهرم هست

حامد چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 16:08 http://hamed-92.mihanblog.com/

اکثر این جشنها که هست مثل نوروز ،یلدا ، چهارشنبه سوری و ... بهونه ایه واسه دور هم بودن و لذت بردن از همنشینی با دوستان و آشناهاس ولی متاسفانه ما با چشم وهم چشمی و تجمل و یا اتیش بازی آنچنانی خرابش میکنیم

مغز بادوما جیگرن

گاهی یادمون میره چقدر فرصت کمه
حرف ندارن

دخترشیرازی چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت 23:43

ای جونم مغز بادوم
خوشحالم که خوش گذشته و حست خوب بوده
هر چند که همیشه چیزی کمه اون وسطا
واقعا این روزا و ساعتا که رفت دیگه بر نمیگرده باید حسابی قدرشو دونست.
خوش به حالت من که هنوز وقت نکردم به دم برسم حتی ۱جوراب صورتی.
داشتن و بودنه شمو باعث افتخار و خوشحالیه خانم گل

هنوز فرصت هست
نگران هیچی نباش
مهم دوستی ماست ک با لطف خداوند پررنگه پررنگه

شهره پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 03:15

پیشاپیش سال نوت مبارک.

سال نو شما هم مبارک

صحرا پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 07:01

ما هم از داشتن دوستی مثل تو خوشحالیم

چطوری دختر گل
همش ب یادتم و. دعا گوت

امیر پنج‌شنبه 26 اسفند 1395 ساعت 07:56

سلام
از هر چه بگذریم از آداب و سنن عید و ایام قبل و بعد از عید نمیشه گذشت... و یکی از این مراسمات جشن چهارشنبه سوری است و ظاهرا مربوط می شود به بیگناهی سیاوش فرزند کیکاوس پادشاه ایران و آن بدین صورت است که وقتی ساوش کودکی بیش نبوده پدرش او را نزد رستم می فرستد تا فنون رزم و میدان داری را به ایشان بیاموزد و رستم هم این کار را می کند و پس از اینکه جوانی برومند و پاک دامن و آداب دان به سنن اجتماعی می شود نزد پدر باز می گردد. سودابه زن جوان عاشق ناپسری خود می شود و او را به حرمسرا دعوت می کند و در آنجا به قصد عشقبازی تقاضای خود را بیان می کند ولی با مخالفت شدید سیاوش پاک نهاد روبرو می شود و سودابه هم که در عشق خود ناکام مانده توطئه می کند و نزد کیکاوس رفته و اعلام می دارد که سیاوش قصد ناپاکی داشته از آنجایی که این موضوع در جمع درباریان بیان شده بود و باعث شد که کیکاوس سرافکنده شود قضیه را با مشاوران در میان میگذازد که مشاوران اعلام می کنند باید شخص پاک از ناپاک مشخص شود (در زمان برای تشخیص بیگناهی سه راه وجود داشت 1- عبور از آتش 2- پرت شدن از بلندی 3- سوگند خوردن ، که سوگند نوعی سم بود که به شخص متهم خورانده میشد و چنانچه بیگناه بود سم کارگر نمیشد و فرد سالم می ماندو اصطلاح سوگند خوردن از از آن زمان رایج شده که الان سوگند معدل قسم است) وقتی به سیاوش می گویند باید بیگناهی خود را از بین این سه راه انتخاب کنی می پرسد کدام یک سخت تر است که می گویند آتش از همه سخت تر است و ایشان آتش را بر می گزیند و می گویند بطول یک فرسنگ دو طرف جاده ای را هیزم های فراوان گذاشتند و آنها را آتش زدند و سیاوش با اسب خود بین آتش عبور کرد بدون اینکه آسیبی به ایشان برسد . وقتی از دل آتش بیرون آمد و همه فهمیدند بیگناه است و توطئه سودابه بود پاهای ایشان را به دم اسب بستند و اسب را هی کردند تا چهار نعل بتازد و بدن سودابه با خوردن به سنگ و بوته و درخت و ... تکه تکه شد و از آن روز به یمن بیگناهی سیاوش این روز را که آخرین چهار شنبه سال بوده جشن می گیرند و با پریدن از روی بوته هایی که آتش زده اند پریده و می گویند زردی من از تو وسرخی تو از من که نوعی دعا است و طلب بیرون رفتن رنگ زردی خود و معاوضه آن با سرخی و سلامتی است را دارند.

چه خوب است تا همه هستند و سالم و سلامتند دور هم باشیم و از زندگی هم لذت ببریم و شما خدا را شکر قدر این دور همی را میدانید ... شاید شما الان متوجه این موضوع نباشید اما من الان این وضع را با تمام وجود لمس می کنم ...

این داستان را نشنیده بوذم
ممنون
کاش قدر لحظه ها را بدانیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد