روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز شنبه

سلام

روزتون بهاری و خوش عطر


پنجشنبه یک قرار عاشقانه ی عاشقانه داشتم

آهنگهای شاد گوش دادیم و یک عالمه کلیپ رقص های سنتی دیدیم...

تاحالا با هم دیگه آش کشک نخورده بودیم... اینم تست کردیم...

قرار بود یه هدیه ای به آقای دکتر بدم که با بدجنسی نیاوردمش و ندادم

تا شب با هم بودیم و انرژی ذخیره کردیم برای روزهای پیش رو



پنجشنبه آخر شب داداش بهمون خبر داد که یکی از بچه های دانشگاه داشته میومده ایران و داداش برای پدر نهال انگور فرستادن

قرار شد صبح جمعه برم ازشون بگیرم

صبح جمعه زنگ زدم و هماهنگ شدم... بماند که وقتی این دوست داداش را دیدم چقدر گریه کردم و چقدر دلتنگی هام فوران کرد

بعدش نهال ها را گرفتیم و از بس که هوا عالی  بود، پدر پیشنهاد خرید دادن

حس کردم دلشون میخواد با من و مامان سه تایی بریم خرید.... قبول کردیم

اول رفتیم در شلوغ ترین نقطه ی ممکن برای پدر کفش خریدیم...یک جفت هم دمپایی چرم دیدن و اونم براشون خریدیم

بعدش گفتن بریم دنبال مانتو برای تو...

به دلشون راه اومدم

مگه قراره این مانتوی آخرم باشه که اینهمه وسواس به خرج بدم؟

بزار دل پدر و مادرم را شاد کنم و هرچی اونا دوست دارن بخرم.... و خریدم... شال هم خریدن

خیلی مطابق سلیقه ی من نیست، ولی همین که برق شادی و رضایت را تو چشماشون دیدم ، برام دنیایی ارزش داشت

بعدم سه تایی رفتیم ناهار خوردیم

بعدم سه تایی رفتیم باغ و نهالها را کاشتیم (خیلی خارجی طور بود بسته بندی و ایناش)

بعدم اومدیم خونه و تدارکات شام که قرار بود خواهرا بیان

من دسرهام را درست کردم... چه دسر نسکافه ای خوشمزه ای

بعدم سریع رفتم سروقت شستن سرویس بهداشتی طبقه ی خودم

نزدیک به سه ساعت دستم بند بود... بعدم دوش گرفتم و اومدم پایین

دیدم بابای مغز بادوم در حال نصب پرده های سالن هست... آخیش خدا خیرش بده

بعدشم اونیکی خواهر اومد و کلی خریدای مامان را انجام داده بود... حتی مرغ خریده بود و برای مامان بسته بندی کرده بود

مامانم چند وقتی هست خیلی پا درد دارن...

بعدم جای شما خالی قورمه سبزی مامان پز را با سالاد و سوپ تیلوپز زدیم به بدن... به به

بعد از شام هم دسر و چای و ...


آخر شب رفتم اتاقم را مرتب کردم و لباسهایی تازه را سرجای خودشون گذاشتم

با آقای دکتر حرف زدیم و حرف زدیم، خداحافظی کردیم... یک ساعتی گذشت.. خوابم نمیبرد... دیدیم دوباره آقای دکتر زنگ زد...

میگم : از کجا فهمیدی هنوز بیدارم...

میگه : دیدم چراغ اتاقت روشنه




پ ن 1 : یک لیست خرید نوشتم که فکر نکنم تا ته سال بعد هم تمام بشه

پ ن 2 : دنبال کیف  و کفش قرمز جیغ هستم

پ ن 3 : عیدی هایی که باید بخرم خیلی زیادن

پ ن 4 : روز اول عید (البته روز 30 سال تحویله و همه خونه ما هستن) دعوت شدیم به صرف ناهار خونه عموجان

پ ن 5 : للی این روزها خیلی کمک حالم بوده

پ ن 6 : دانیا پنجشنبه صبح اومد یه سری بهم زد و رفت


نظرات 9 + ارسال نظر
mehdi شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 10:38 http://pouch.blogsky.com

سلام
جنون کندن موی سر چقدر جالب هنوز به عنوان یه بیماری بهش نگاه نکرده بودم
موفق و پیروز باشید

سلام
فکر نکنم خیلی هم جالب باشه

Nahid شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 11:24 http://rooznegareman.blogsky.com

چقدر با خوندن پستت انرژی مثبت گرفتم عزیزم. ایشالا همیشه همیشه حال دلت خوب و خوش و بهاری باشه تیلوجان و خدا پدرومادر گلتو حفظ کنه.


شما که عزیزدل منی

اناهیتا شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 12:44 http://khaterateman1369.blogsky.com/

وای تیلو یعنی اقای دکتر نصفه شب اومده بود شهر شما ؟؟؟؟؟

چرا نصفه شب؟
چی گفتم که همچین چیزی فکر کردین؟
ایشون دقیقا سرظهر رسیدن... جای شما خالی ناهار خوردیم و تا عصر پیش هم بودیم ... نزدیک غروب هم رفتن

حامد شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 13:04

سلااام عاشقانه هاتون مستدام
آقای دکتر از گوگل ارث فهمیدن چراغ اتاقتون روشنه؟


بهار شیراز شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 14:35

ای جانم با این عاشقانه هاتون....
دلم غنج میره واسه این پست هات

عزیزمی
چون عاشقانه ها را لمس میکنی

شاذه شنبه 21 اسفند 1395 ساعت 17:02 http://moon30.mihanblog.com

ای جااااانمممم

خیلی عزیزی

امیر یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 07:59

تا باد چنین بادا


در هوایت بی‌قرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب

جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب

تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب

زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را می‌شمارم روز و شب

قرار ها همیشه مستلزم و بیتنگر وفاداری به عهد است خصوصاً اگر قرا، عاشقانه باشد .
اصولا پنجشنبه ها روز خوبی است هم برا مردگان و هم برای زندگان ، حالا شما یه قرار به خوبی و شیرینی روز پنجشنبه اضافه کن که تا حالا دو پوئن مثبت داره اگه قرار عاشقانه باشه که دیگر مو لای درزش نمیره.... این روز میشه نور علی النور باز هم پون مثبت داره و آن این است که در آستانه سال نو هست که دیگه به هیچ وجه نمیشه انگی بهش چسباند .....
کجا داری میری ؟ حرف من تمام نشده .... اخه قراره یه هدیه هم داده بشه که دیگه نمیشه بشکن بشکن را فراموش کرد .....

.... نه هنوز تمام نشده شب باز عاشق به منزل معشوق سر میزنه و .....
من که هر چه فک کردم که به چیزی اونو تشبیه کنم دیدم قابل قیاس با هیچ چیز نیست و شیرینتر از قند و نبات و عسل است ... فقط میگم تا باد چنین بادا .....

دوستان چه تعریفایی میکنن از آدم... من که شرمنده م

mahee یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 10:13

چرا یه هو شک میدی تیلو؟؟ قرارهای عاشقانتو زودتر بگو بالام جان. من احتیاج به هیجان قرارهای عاشقانه تو دلرم!

وای از هیجانش نگو که واقعا قلبم از جا در میاد

اناهیتا یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 16:42 http://khaterateman1369.blogsky.com/

خودت نوشتی اخره شبی رفتی تو اتاقت




یه دقت بکنید
تا شب با هم بودیم و انرژی ذخیره کردیم برای روزهای پیش رو



رفتم پست را دوباره خوندم
فکر کنم اونجا که نوشتم با آقای دکتر حرف زدیم ... شما فکر کردین فیس تو فیس، در صورتی که ما همیشه تلفنی حرف میزنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد