روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

غیبت موجه

سلام

روزتون لبریز از شادی

دیروز بعد از چند روز کار بی وقفه به خودم یه نیمه استراحتی دادم

صبح زود اومدم سرکار... کارها را مرتب کردم برای ساعت ده و نیم (به توصیه دوستم بدون ماشین) با خواهرم زدیم بیرون

زاینده رود را چند روزی هست که باز کردن و رودخانه پر از آب هست... اما من نرفته بودم ببینم

دیروز با خواهر رفتیم کنار زاینده رود نشستیم کپ زدیم

یه دوری در چند پاساژ زدیم

برای خودم شال نخی بهارانه خریدم

برای عیدی ها که خیلی هم دوستشون دارم چند تایی چیز خریدم... باید بگم استقبال از بهار را آغاز کردم

بعدش ناهار خوردیم با خواهر جان

( به یاد یکی از دوستان وبلاگی که ما را تنها گذاشت... همبررررررررررررگررررررررررد خوردیم)

بعد باز دور و بر سی و سه پل قدم زدیم

برای ساعت چهار هم، پر از انرژی دفتر بودم



پ ن 1 : گاهی به بهانه های دلتون گوش بدیم

پ ن 2 : دنبال بهانه های کوچک برای شادی باشیم

پ ن 3 : لذت بردن از زندگی را یاد بگیریم

پ ن  4 : من عاشق بهار هستم و منتظرش... هر سال از همین موقع ها دیگه بی تاب اون شادی بی حد هستم

پ ن 5 : مژده نرسید... من همچنان نگران و مستاصل هستم

پ ن 6 : امروزم باید با رنگها و کاغذها مشغول باشم و این یعنی شادی.... شادی بی حد برای همتون آرزو میکنم




نظرات 5 + ارسال نظر
دل آرام سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 10:54

سلام
کار خوبی کردی

سلام
ممنونم
یادت افتادم اون وسطای گردش
یه خانوم حامله دیدم و یادت افتادم و کلی دلم سوخت که اینهمه وقته نمیتونی برای خودت راحت بری بیرون

امیر سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 11:42

با سلام شعری از شاعر هم شهریتان برایت می نویسم که در سوگ زاینده رود سروده بود. من فک می کنم اگه به جای زاینده رور می گفتند زنده رود شاید با مسما تر بود چون شور و نشاطی اصفهانی بستگی به ضربان قلب زاینده رود دارد اگر پر آب باشد شور و نشاط هست و گرنه ...
قبول نداری به این شعر از شاعر اصفهان توجه کن
زاینده رود ِ زیبا
شد ، دَر به دَر ، ندیدی ؟
زخمی ز خار و خاشاک
یا گاو و ، خَر ، ندیدی ؟
افسوس ، شد ، کویری
بی آب و زار و تشنه
گشته ، زمین ِ بازی
صبح تا سحر ، ندیدی ؟
اینک ،به گوش ِ او ، باد
آواز ِ مرگ ، خوانَـد
دُردانه ، رود ِ جاری
شد در به در ، ندیدی ؟
این درد ِ کهنه ، گویا
باید ، عصای موسی
پُـشتـش ، شکست و خشگید
شد ، خون جگر ، ندیدی ؟
زاینده رود ، عمری
با ناز می خرامید
از دشت و کوه و صحرا
بودَش ، گذر ، ندیدی ؟
رفتند از کنارش
پروانه های رنگین
آواز ِ بلبلان ، هم
شد ، عَـرّ و عَـرّ ، ندیدی ؟
در گوش ِ او ، شنیدم
نجوای پُـل ، در آن شب :
گویا ، گلایه میکرد
با چشم ِ تَـر ، ندیدی ؟
هر، پُـل به رود ، می گفت :
با بغض و آه و گریه
دیگر ، نَـه ، آب ، مانده
نَـه ، رهگذر ، ندیدی !!

امیر سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 11:58

ساعت ده صبح بود که گوشی دفتر زنگ خورد بی اعتنا به گوشی به کارم ادامه دادم دوباره گوشی ام زنگ خورد نگاه کردم دیدم خواهری است تا گفتم الو جونم خواهری گفت: موافقی بریم؟
گفتم کجا: گفت هر کجا .... پایه ای یا نه؟ گفتم ای جان همه جوره هستم یا علی گفت: پس بزن بریم گفتم ای به چشم ....
داشتم دستگاه و سیستم ها را خاموش می کردم که خواهری رسید دفتر و درو قفل کردیم و زدیم به خیابان ....
گفت کجا بریم؟ گفتم اصفهانی مگه غیر از کنار زاینده رود جایی هم میره گفت برو که رفتیم ..... تاکسی گرفتیم برا سی و سه پل .....
گرمای خوشایند نیم روزی انرژی ما را ده چندان کرده بود گشتی رو پل زدیم و از پارک دو طرف آن بهره بردیم و یاد قدیما که زیر سی و سه پل بساط دستفروشان که غروب ها بساط جگرکی و کبابی و بلال و قلیون برپا می شد برام زنده شد بعد از گشت و گذار سری به پاساز ها هم زدیم و آنجا را هم بی نصیب نزاشتیم شالی زیبا به رنگ بهار دل خریدم و برای بقیه نیز چیز میز های عیدانه ای خریدم و باید بگم که از آلان من بهار را استشمام می کنم ....
وابیاتی چند از بهاریه مولوی می آورم تا بهار را حس کنید
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد
نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد
خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد
شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان
طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد
وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد

ممنونم
با اینکه اصلا این شکلی نبود
ولی عالی نوشتی و تصور کردی

نازلی سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 13:15

چه کار خوبی کردی برای خودت وقت گذاشتی
تو دنیای پرمشغله چنین برنامه هایی واقعا میچسبه
امیدوارم اون مژده که منتظرشی هرچه زودتر برسه

ممنونم دوست عزیزتر از جان
امیدوارم
امیدوار

mahee سه‌شنبه 19 بهمن 1395 ساعت 17:23

ای واااای...گریه ام گرفت یاد دکتر امیر کردی..
شالت مبارکت..به شادی سرت کنی.

واقعا جاشون خالی هست
متشکرم عزیزدلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد