روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

دنیای مجازی من

سلام

روزم را با بسم اله شروع میکنم... هنوز از رختخواب بیرون نیومدم که صدای تلفن و لبخندای گنده...

اینجا وبلاگ روزمرگیهای منه... پس نمیخوام از اون چیزهایی که امروز همه دارن حرف میزنن حرف بزنم

اینجا جایی هست برای نفس کشیدن های ذهنم

برای آرم شدن

برای لبخند زدن های بی دغدغه

برای گفتنها و شنیده شدنهای بی قضاوت

اینجا دنیای من پر از دوستهای خوبم

پر از رازها... پر از حرفهایی که شاید هیچ جای دیگه نمیتونم بگم

من اینجا را دوست دارم

اینجا میتونم خود واقعی خودم باشم...

من وقتی کنار آقای دکتر هم هستم میتونم خود واقعی خودم باشم

اما در بیشتر جاهای دیگه نمیتونم خود واقعی خودم باشم

نمیدونم این حرفای بی سر و ته من قابل درک هست یا نه...



پ ن 1 : داداش آخر این هفته میره

پ ن 2 : چند روزی هست که حس میکنم چشمام دیگه برق نمیزنه

پ ن 3 : دوست داشتن عین شراب هرچی کهنه تر میشه...


نظرات 16 + ارسال نظر
یه شاعر! دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 09:37

خودِ واقعی بودن، زیباست!
سلام!

کودک زیبای درونت رو تحسینش می کنم و میبوسمش!
مواظبش باش!

نزار آدمها از شیطنتش بویی ببرن!
دوستت دارم، خوشحالم هنوز آدمهایی مثل شما
روی این زمین سرد نفس میکشن!

چه کامنت پر انرژی ای... چرا شما آدرس نداری؟

فرساد دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 10:52

سلام
آفرین چه قشنگ گفتی: دوست داشتن عین شراب هرچی کهنه تر میشه ناب تر میشه


سلام به روی ماهت

حامد دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 14:07 http://hamed-92.mihanblog.com

دوست داشتن عین شراب هرچی کهنه تر میشه خوردنی تر میشه؟؟
دوست رو که نمیشه خورد

همینکه اینجا خود واقعیت هستی یه دنیا ارزش داره
اینروزا رد پای آدما رو نمیشه تو نوشته هاشون پیدا کرد

شاد باشی

میشه خورد ... دوست را هم عین شراب میشه نوشید
واقعی بودن سخت شده

امیر دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 14:08

دوست خوبم
جدایی و هجر دوستی ها و عشق های کوچک را از بین می برد اما عشق های بزرگ را شدت می بخشد مثل باد که شمع را خاموش و آتش را شعله ور می سازد.

امیدوارم همینطوری باشه و این شعله هر روز شعله ورتر و روشن تر بشه

امیر دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 14:10

خدا نگهدارت دوست خوبم و خدا قوت بهت عطا کنه

متشکرم دوست خیلی خوبم

اذر دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 18:02 http://azar1394.blogfa.com

ایول به این انرژی

نفس1 دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 18:18 http://nafas1367.blogsky.com/

سلام عزیزم...
با پی نوشت 3 موافقم صد درصد...
دوست داشتن واقعی که آدمت آدم باشه مثل شرابه هرچی بگذره جا افتاده تر و خوشمزه تره...

چه همه را به چالش شرابانه وا داشتما

رسیدن دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 20:39

تنت سلامت باشه . دلت پر از عشق و چشمات همیشه براق و درخشان . تو خوبی و مهربونی.


چقدر مهربونی دختر

مرضیه دوشنبه 20 دی 1395 ساعت 23:18 http://Mysky.blog.ir

سلام.
دقیقا درک میکنم چی میگی، که فقط اینجا و در کنار عشقت خود واقعیت هستی. بقیه اوقات جسم در کنار دیگرانه و فکر، فرستگها دورتر.
شاد باشی دوستم.

سلام
نه دقیقا منظورم این نبود که جسمم اینجاست و افکارم جای دیگه
منظورم به این بود که کنار آقای دکتر نیاز به خودسانسوری و نقش بازی کردن ندارم

امیر سه‌شنبه 21 دی 1395 ساعت 16:56

عصر یک روز تعطیل واقعا دلگیر است خصوصا وقتی که کسی نباشه که درک ات کنه . کسی نباشه حرفاتو بفهمه
باید با خودت حرف بزنی هر چند بقیه نگاهت کنند و و زیر لب بگن بنده خدا کم داره ...

عصر یه روز تعطیل میتونه خیلی شاد باشه... همونقدر که میتونه تنهاییش آدم را دیوانه کنه... خودمون باید براش تصمیم بگیریم و برنامه بزاریم

امیر چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 08:19

گاهی ادم با تنهایی نیاز داره
گاهی لازمه که شخص در پستوی تنهایی خویش ، کمی به خودش و ذهنش، به قلبش استراحت بده،
در پستوی، تنهایی بر روی نمدی گرم و پشمین، دراز کشیده و یک دستش را به عنوان بالش زیر سرش گذاشته و دست دیگرشو روی پیشانی بزاره و پاشو رو پاش بندازه و فارغ از همه دنیا ، زیر لب ترنمی را آغاز و با ریتم آن پایش را تکان دهد و به هیچ چیز و هیچ کس فک نکند . و انگاه است که طمع شیرین زندگی را خواهد چشید

روز و روزگارات شیرین از طعم های دوست داشتنی

واقعا گاهی تنهایی نیازه

حامد چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 11:33 http://hamed-92.mihanblog.com

دقیقا کجااااایی؟

ای وای من... رفیقم کجایی

امیر چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 14:08

خدا نگهدار دوست خوبم


خدا یار و نگهدار شما

حامد چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 14:56 http://hamed-92.mihanblog.com

شنبه‌ها، او را می‌دید. بعد، سه روز، از یکشنبه تا سه‌شنبه، با خاطرات او زندگی می‌کرد. پنج‌شنبه‌ها، جمعه‌ها و نصف روزهای شنبه، مشغول برنامه‌ریزی برای آخر هفته با او می‌شد. فقط چهارشنبه بیکار می‌ماند. نه پیش می‌رفت و نه پس. امان از این چهارشنبه‌ها.

ای جانم
ای عزیزم
بالاخره تونستی چهارشنبه های منو کشف کنی؟؟؟؟؟

رسیدن چهارشنبه 22 دی 1395 ساعت 20:23

ایشالا که سرحالی؟ مواظب قشنگی های خودت باش

فدای شما

امیر پنج‌شنبه 23 دی 1395 ساعت 07:47

سلام
صبح بخیر و انشالله که روز خوبی را در پیش داشته باشی
چند روزیه که در کار وبلاگ دچار مشکل کم کاری شدین . از این لحظه به بعد باید با تمام توان علوه بر کارهای دفتر ، وبلاگ را هم به روز نموده و قصه جدید را شروع نماید . قصه ای که قبلا قولشو داده بودیذ.
این امر به منطله دستورالعمل کتبی بوده ولازم الاجراست.

حتما شروع میکنم... باید قصه ها را گفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد