روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مجاز کردن غیبت

سلام

روزتون بخیر

اینقدر روزها بهم کشدار و تلخ گذشته که نمیدونم اصلا چند روز هست که نبودم

الان خوبم

سعی کردم با فول انرژی بیام دفتر

و یه عالمه قول و سفارش عقب مونده را سامان دهی کنم

اگه بخوام از روزهای گذشته بگم...


بیشترش را در بیمارستان گذروندم

داداشم با این ویروس وحشتناک بدجور دست به گریبان بود...

یه بیماری به نام EBV که اصلا نمیدونم از کجا اومد و چطوری اومد و هنوز قصد رفتن نداره

و یه پسر جوان ورزشکار را چنان بی حال و داغون کرده که ....


خواستگاری را هم ... چیزی که ناگفته این وسط باقی موند... یک تفاوت سن معکوس خیلی زیاد که کل افکار و برنامه های ما را به هم ریخت

همه ی خانواده را آشفته کرد و همچنان در کش و قوس قضیه باقی هستیم

و هنوز با این قضیه به شدت دست به گریبان هستیم



پ ن 1 : همه ی کشدار و بی پایان شبهای بیمارستان منو بسیار به فکر فرو برد

پ ن 2 : گل خریدن با این قیمتهای سرسام آور دیگه هیچ زیبایی از گل را به چشم آدم نمیاره

پ ن 3 : فهمیدم که اگه دوست داشتن وجود داشته باشه، حتی در سختی ها و مخالفتها هم میتونیم بیشتر و بیشتر بهم دیگه نزدیک بشیم

پ ن 4 : از اینهمه محبتتون به خودم بی نهایت سپاسگزارم، نظرات را سرفرصت تایید میکنم




نظرات 4 + ارسال نظر
امیر دوشنبه 13 دی 1395 ساعت 10:04

سلام
خوش آمد میگم خدمتتون دوست خوبم
خدا را شکر که مثل همیشه پر انرزی و یا بقول شما فول هستید
. خب شما که چند شب را در بیمارستان سپری کردین میدونید که دیگه شب ناخوشان پردرد چه شبی دراز باشد .... و این هم تجربه ای شد و بر تجارب شما افزوده شد. و تو (تیلوی عزیز) اینقدر مهربون و دلسوز هستی که نمیدونم بگم ادمیزادی یا فرشته؟ یا ترکیبی از هر دو که من فک می کنم اخلاقیات به فرشته رفته و جسم ات از جنس ادمبان است. برای توفیق و خوشبختی و خوشحالی ات دعا می کنم

سلام
متشکرم
وای که شبهای درازی
چقدر از من تعریف کردین... منو شرمنده میکنین با این کار

سین بانو دوشنبه 13 دی 1395 ساعت 10:22 http://happyhomehappylife.blogsky.com/

تیلو جان جان خوبی ایشالا داداشت زودی خوب بشه دلم برات تنگ شده بووود ... دوباره اومدم و سعی میکنم فعال باشم

شما همیشه فعالی خانوم خوشگل

امیر دوشنبه 13 دی 1395 ساعت 10:27

در مورد سن باید قبلا همه جوانب را بررسی می کردید و بعد اقدام می کردید مسئله گرونی گل و کیک و شیرینی هم اصلا مهم نیست مسئله مهم آبروی شما و اون خانواده است
اینطوری علاوه بر آبرو دو خانواده ، فشار و استرسی است که به دو تا جوون وارد میشه.
کاش قبلا این مسائل را با خانواده مطرح می کردید بعد اقدام می کردید
مگه خبر از سن و سال همدیگه نداشتین. این گونه مسائل قبل توسط پسر و دختر و حتی خانواده حل و فصل میشه بطور غیر رسمی وحتی پیرامون مهریه و مسائل دیگه هم به نوعی توافق می کنند بعد میرن خواستگاری . به هر حال انشالله هر چه خیر و صلاحشون هست انجام بشه

در مورد سن ، داداش مساله را پنهان کرده بود
در مورد گرونی گل و شیرینی هم برای خواستگاری نگفتم.. من برای روی میز خودمون سعی میکنم بیشتر اوقات چند شاخه گل بخرم.. ولی از بس گرون شده گل ... یواش یواش باید ترک عادت کنم
من در مورد مطرح نشدن درست مطالب کاملا بی تقصیرم

زینب دوشنبه 13 دی 1395 ساعت 22:30

خب اگر برادرتون پنهون کرده بود از شما یعنی برای خودش مسئله ای نیست. شماها چرا بهم ریختین؟ ببخشید که پرسیدم آخه یک جوری نوشتین همه خانواده آشفته شدن مثلا انگار اون خانم پنهون کرده بوده که 3 تا بچه داره! یا 30 سال از داداشتون بزرگتره.

راستش الان اینجور ازدواجها زیاد شده و مشاورین هم میگن تا 3-4 سالش هیچ ایرادی نداره.

خب برادرم اگه براش بی اهمیت بود که پنهون نمیکرد... راحت بیان میکرد
در ضمن این اخلاق چیزی حدود 2 برابر چیزی که شما گفتین هست و برای یه پسر 23 ساله ، خیلی زیاده!!!!
البته بازم نظر ما اینطوریه ... ممکنه دیگران طور دیگه ای فکر کنن
و نظر هرکسی برای خودش محترمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد