روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

تکنولوژی

لبخند میزنه

نگاهش میکنم

بهش میگم خیلی از خریدن این گوشی جدید خوشحالم

روی گوشی قدیمیش نمیتونست ایمو نصب کنه

چند دقیقه حرف میزنیم... کار داره ... جلسه داره.. باید بره

تا تصویر قطع میشه یهو اشکام میچکه پایین... باورم نمیشه ... تعجب میکنم

یعنی اینهمه دلتنگش بودم؟

نیم ساعت نگذشته که زنگ میزنه... میگه نتونسته جلسه را ادامه بده.. میگه که دلش تنگ شده

میگه انگار وقتی منو دیده تازه فهمیده که چقدر دلش تنگ شده بوده

بهش نمیگم که گریه کردم

بهش لبخند گنده میزنم و میگم خیلی دوستش دارم...

حالا هر دومون داریم میخندیم... آرومتریم... حالا میتونیم بریم دنبال کار و زندگیمون...



پ ن 1: گاهی چیزای کوچیک میتونن خوشبختی باشن

پ ن 2 : گاهی خوشبختی همون چیزایی هست که داریم اما قدرشون را نمیدونیم

پ ن 3 : روز اول رادیوم شارژش خیلی زود تمام شد... ولی از بعد از اون دیگه اصلا شارژش تمام نشده ...

نظرات 12 + ارسال نظر
mah چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 16:03

تیلو جان ببخشید شاید سوالم خصوصی باشه ولی نتونستم نپرسم چرااااااااا شما و اقای دکتر ازدواج نمیکنید اخه حیفههههههههههه

این سوال دیگه خصوصی نیست
از بس همه ازم پرسیدن
اصلا نگران نباش
اینجا راحت حرفت را بزن عزیزم
ما دوتا به هم نمیخوریم... ولی شاید یه روز ی خدا خواست و شد...

دخترشیرازی چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 16:30

+ لبخند خیللللللللللللللللللللللللی گنده
هورا
هورا
هورا

هورا
هورا
هورا

اذر چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 16:48 http://azar1394.blogfa.com

مگه همین تفاهمی که دارید همین علاقه ی که بینتون هست کافی نیست ؟
به هم میخورید دیگه

نه
خیلی چیزای دیگه تو ازدواج اهمیت داره
البته من احساس میکنم هر دو داریم مته به خشخاش میزاریم

delaram چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 17:46

Tafavota moheman to ezdevaj, vali hich 2nafari 100% beham nemikhoran
Az 50-60% k shebahat rad shod, adama mitonan ba ham khosh bashan age gozasht Konan o kotah bian
Albate har 2 bayad kotah bian

Omidvaram age mitonid khoshbakht beshid, b zodi jofteton b in natije beresin o ezdevaj konin

به زودی هاش که گذشته
دیگه به دیر هاش رسیده
ولی اگه آخرشم به این نتیجه برسیم خوبه

مرضیه چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 18:44 http://konjedane.blogfa.com

سلام. عشقتون باپرجا و پررنگ و دلاتون گرم باشه همیشه.
من دوباره میخوام برم بالای منبر.
عرضم به حضورتون که لطفا میشه ازدواج کنید؟
عاقا اینو از من بشنو، که خانواده هامون کللللیییی با هم فرق داشتند. ولی ما مطمئن بودیم به انتخابمون. نه اینکه چشممون رو بسته باشیم به تفاوت ها.نه!
تفاوت ها رامیدیدیم ولی عشق و محبت رو هم نمیتونستیم نادیده بگیریم.
یک دوره سخت رو پشت سر گذاشتیم. دوره راضی کردن خانواده ها. سخت بود. سخخخختتتت هااااا! ولی پشت سر گذاشتیم . می ارزید. الان ۹ سال از اون روزهای سخت گذشته. و هشت سال و نیم از عقدمون و دو فرزند ۵ ساله و ۳ ماهه داریم. خانواده هامون خیلی زود کنار اومدند و الان از عروس و دامادشون خیلی راضی هستند. به لطف خدا. و خود من همسرم رو خیلی خیلی خیلی بیشتر از قبل از عقدمون دوست دارم. باز هم به لطف خدا.
خلاصه اینکه زندگی اونقدر طولانی نیست که بهترین سالهاش رو در دوری و حسرت با هم بودن بگذرونیم. فرصت مادر شدن ممکنه از دست بره. شما هم بچه نیستین که درگیر عشق گذرا شده باشین.
برات ارزوی خوشبختی و شادی دارم. ببخشید که پرحرفی و دخالت کردم.

سلام
چقدر حرفات زیبا و آرامش بخش بود... ممنونم

مرضیه چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 18:56

راستی من اینجا هستم...
http://mysky.blog.ir

mahee چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 23:11

منم گاهی تا وقتی یکیو ندیدم و لمس نکردم، نفهمیدم چقدر دلتنگش بودم..
ایمو خوبه واسه شمادوتا..عاشقانه هاتون زیاد باشه و عمیق انشالا


این تکنولوژی ها خوبه ها... اما هیچی نزدیکی نمیشه

گیلاس سرخ چهارشنبه 3 آذر 1395 ساعت 23:22

دقیقا مسئله همینه که تا وقتی ندیدیش نمیفهمی چقدر دلتنگشی.
و از اونجایی قضیه دردناک میشه که بعد مدتها میبینیش.
وقتی 15 دقیقه وقت داری که برای مدت نامعلومی نگاشو ذخیره کنی.

امیر پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 07:44

امروز و هر روزتان با صفا
لحظه لحظه زندگی تون ساد
آسمان دلتون از عشق بارور
گل لبخند مدام بر لبتون
و روزی تون افزون و پر برکت باد
امـــــــــــــــــــــــــــــــــــــین

امیر پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 07:49

اگر در خواب میدیدم غم روز جدایی را
به دل هرگز نمیدادم خیال آشنایی را

جدایی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را

امیر پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 07:55

حرف قدیما:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است :

با دوستان مروت با دشمنان مدارا (سعدی)

اماحالا:
با همسران خیانت
با خوشگلان مدارا

امیر پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 08:19

وقتی گفت : خدا نگهدار و مراقب خودت باش، گویی با رفتنش ، روح و جانم را با خودش برد .... تا دقایقی گوشی در دستم بود و همچنان مات و مبهوت به آن نگاه می کردم ... توان فکر کردن نداشتم پلک نمیزدم و نفس کشیدن را نمیدانم ، نمیدانم نفس می کشیدم یا نه ؟ اما میدانم که دیگری "من" ی وجود نداشت هر چه بود "دوست" بود و بس ....

"من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود " وقتی به خود آمدم که لباسم خیس بود ... از کجا ؟ نمیدانم گویی سیلاب چشمانم طغیان کرده بود تا دشت سینه تفتیده ام را آبیاری کند ...

اما دشتی که دیگر حتی علف های شوره زار در آن نمی روید ...
دشتی که گلهای لاله و شقایق آن همواره زیباترین بود...

سرم پر از فکر است ...
فکر رو فکر ...
اما همه به من طعنه میزنند "بی فکر"....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد