روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

کارمند بانک

امروز صبح به خاطر اون یه ذره سرماخوردگی یه کمی سخت تر از خواب بیدار شدم

قطعا یه کمی هم دیرتر

و قطعا دیگه به دوش صبحگاهی و بازی با کرم و لوسین نمیرسیدم

بیخیال دوش شدم و آماده شدم و نگاهی به ساعت کردم حدود بیست دقیقه عقب بودم

تازه قرار بود اول صبح بانک هم برم و یه پولی به حساب واریز کنم

بدو بدو اومدم پایین و با مادرجان خوش و بش کردم و لیوان شیر عسلی که مامان برام گرم کرده بودن را خوردم و میخواستم بیام که مادرجان فرمودند: حتما یه لقمه بزار دهنت... منم اصلا تو وضعیت خوردن لقمه و این حرفا نبودم ولی برای اینکه مادر جان نگران نباشن یه لقمه گرفتم و گفتم توی راه میخورم.... اومدم سمت ماشین و یادم رفته بود که یه پلاستیکی چیزی بردارم لقمه را بزارم داخلش.... دیگه وقت تلف کردن جایز نبود... من لقمه نون و پنیر و گردو رو با همون حال فشار دادم داخل کیفم و راهی شدم ...

به بانک که رسیدم از لابلای کیف پولی و لقمه ی نون و پنیر دسته پول را آوردن بیرون... دسته پول هم بزرگ بود چون تراول و پول خیلی درشت نبود... برای همین حجم زیادی از کیف منو اشغال کرده بود

حالا شما تصور کن من ماشینم را هم بد جا پارک کردم

پریدم داخل و طبق معمول شماره را گرفتم و چون اونجا آشنا هستم در اولین باجه خالی نشستم و سلام احوال و ....

گفتم سریع که ماشینم بدجاست

خانم کارمند بانک هم با اون ناخن های لاک زده و مانیکور شده شون (خیلی بیشتر از این حرفا به ناخن هاش ور رفته بود ولی من واقعا اسم این مدلها را بلد نیستم)  یک برگه واریز به من دادن.... منم پول را هل دادم به سمتش و گفتم بشمارید لطفا...

یهو دیدم خانم کارمند با یک حالت مشمنز و خیلی بد حال گفت .... اه اه چی بود روی این پولا... نگاه کردم دیدم واااااااااااااااااااااااااااای یک تکه بزرگ پنیر روی پولهاست...

گفتم : آخیش... عزیزم ... خودت را نگران نکن... این پنیره... لقمه ی صبحونه م توی کیفم بوده و یه لبخند گنده زدم

دیدم گفت : وای من برم دستام را بشورم... بعدش هم برگشت و یه طوری که انگار داره میکروب دست میزنه با دستمال کاغذی پولها را برداشت و شروع کرد داخل سطل آشغال تکون دادن دسته پول... و دسته پول پخش شد کف زمین...

از حرکتش خیلی بدم اومد

اخمام را کردم تو هم و گفتم : سریع تر واریز بفرمایید.

پولها را شمرد و برگه را گرفت و کار واریز را انجام داد

دیگه حتی نایستادم که بخواد برگه واریز را بده ... بلند شدم از صندلی ... صدا زد خانم تیلوییان.... اصلا محلش نزاشتم و از بانک اومدم بیرون....




وقتی سوار ماشین شدم شروع کردم به گاز زدن لقمه نون پنیرم

نظرات 37 + ارسال نظر
دخترشیرازی چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 11:11


من جای تو بودم همون تکه پنیرو برمیداشتم میخوردم در هین جویدن میگفتم این ترکشای لقمه ی صبحانمه
وای از ای زفتارای مسخره ی بعضیا

هدی چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 11:18

سلام
بنده خدا خانم کارمند پنیر نداده بود تا حالا
مثل اوندفعه پول دادم اژانس سیبی که گذاشته بودم هولکی داخل کیفم خیس بود پولم خیس شده بود گف پولت چرا خیسه
گفتم چی بگم والا نم سیب خورده بهش


واقعیت اینه که خودمونم یکی بهمون پول خیس بده شاید چندشمون بشه ها
اما من امروز واقعا قیافه ی عصبانی گرفتم برای خانم کارمند بانک

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 13:59

میدونی که یکی از کثیف ترین اشیا پول و گوشی تلفن عمومی و .... است . به همین خاطر میگن بعد از دست زدن به پول باید دستا را شست . میکروب های زیادی روی اسکناس هست و اگه خیس باشه زودتر و بیشتر به فردی که اونا را در دست بگیر منتقل میشه لذا اونم که ترگل ورگل بوده چندشش شده و بلند شده دستشو بشوره لذات نمیخاد به این چیزا اهمیت بدی
نگاه کن و نبین بشنو ولی گوش نده تا راحتتر باشی

گندمکی حوالی دریا چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 14:21

ایییش عجب کارمندی
حالا الکیااا انگاااری چی بوده پنیر بوده خب
نوش جونت تیلویی جوونم...
ان شاء الله این هفته قرار عاشقانتون جور شه بعدش بیای واسه ماهم تعریف کنی
البته جزئیاتش رو نگفتی اکشال نداره ما ب کلیاتم راضییم


اینقدر از دستت خندیدم که باورت نمیشه

حامد چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 15:02 http://hamed-92.mihanblog.com

عه عه عه از این آدمای فیس و افاده الکی
حالا همین آدم میبینی تو صف نذری محرم به ته دیگ قیمه هم رحم نمیکنه


اقا خیلی برام سوال شده من اصلا ته دیگ دوست ندارم
چرا؟
مسئولین چرا رسیدگی نمیکنین

حامد چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 15:20 http://hamed-92.mihanblog.com

نصف عمرت بر فناست
من به چشمم دیدم که میگم یه بار تو یه مهمونیه فامیلی پسر داییم سر سفره یه ته دیگ ماکارونی رو به پسر خاله م دوهزار تومن فروخت
کجای کاری شما


راستی میگی؟
چه با حال
یادم باشه از این به بعد بفروشم ته دیگهام را

حامد چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 16:26 http://hamed-92.mihanblog.com

یه اعتراف حقیقتش تا حالا اینهمه پیام تبریک از یکنفر دریافت نکرده بودم

سپاس فراوان

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:25

بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،

چای خورد،

فیلم دید،

سفر رفت؛ ...
فقط
بی تو

نمی شود به خواب رفت

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:28

در جمهوری من
قلب
پرچم سرخ رنگی است
که با عشق رتو هنوز در جنبش است ...

دشمن ات هم که باشم
پرچم این جمهوری را
زیر پا نینداز!
به آتش نکشان!

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:34

دلم می خواهد
دلم را بردارم
بزنم به خیابان

به خیابان
که پرتقال فروش ها
آتش را
در حلب های روغن قو
روشن کرده اند

بزنم به بساط آتششان
و دلم را
بگیرم
که گرم شود
به زندگی

به پرتقال های نارنجی
نارنجی های پرتقال

دل اما
دست که نیست...
با آتشی که پرتقال فروش ها
در حلب های روغن قو
روشن کرده اند و

روزنامه های باطله را
با خبرهای داغ
با هواشناسی اعلام کرده...

منفی ده درجه
سوزانده اند
گرم شود...

دل
دل است...

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:40

جیرجیرک ها
یک کلمه بیشتر ندارند

با همان یک کلمه هم ،
بی شک ،
چیزی بجز
"دوستت دارم"
نمی گویند...

دیوانه که نیستند
کدام حرف را جز این
می توان تا صبح بیدار ماند
و اینهمه تکرار کرد


رویا شاه حسین زاده

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:48

غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود
در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود

می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
.خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود

تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود

تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود

باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود

گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم
از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود


مرحومه نجمه زارع

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 17:54

به بهانه قرار عاشقانه فردا

دیدمت از دور و قلبم در هوایت پر کشید
مرغ جلدت در خیالش سوی آغوشت پرید

دست من با مشق تنهایی کمی خو کرده بود
آمدی و دیدنت هوش و حواسم را ربود

داشتم با بی تو ماندن بی صدا می ساختم
تا تو را دیدم همان لحظه خودم را باختم

خاطرات بودنت یاد من آمد بی امان
اشک ریزان شد به حال من زمین و آسمان

در زمان بودنت، آونگ ساعت کند شد
من تو را از دور می دیدم و نبضم تند شد ...

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 18:13

به پیشواز قرار عاشقانه فردا و هدیه به تیلوی عزیز:


میتوانی از دوست داشتنم برگردی؟!

دوست داشتن که خیابان نیست

تاکسی بگیری

بنشینی

پیشانیت را به شیشه بچسبانی

آه بکشی

وبرگردی به پیش از آن

نه

نمی شود

با دوست داشتنم کنار بیا

مثل پیرمردها

که با لرزش دست هایشان .

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 18:32

شاید باورت نشه اما من وجودت را حس می کردم که هستین و الان هم انگار با من همکلام هستی و احساس می کنم حرفتمو میشنوی

امیر چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 18:40

حالا که دیدمت آرامشی یافتم که خیلی خوشایند است
و ازت خداحافظی می کنم تا فردا

امروز پنجشنبه است و شما نیستی

خاله ریزه پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 08:20 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

خب حالا واقعا پول کثیفه ولی اون خانوم محترم تیتیش مامانی ،پیاز داغشو زیاد کرده بود

باور کن شاید خودمون هم بودیم همچین عکس العملی نشون میدادیم
اما برخورد منم وحشتناک بودا

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 08:35

سلام و صبح بخیر دختر با معرفت دیار نصف جهان

سلام
روز شما هم بخیر و شادی

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 09:15

ای خوشا وقتی که بگشایم نظر در روی دوست
سر نهم در خط جانان، جان دهم بر بوی دوست

من نشاطی را نمی جویم بجز اندو.ه عشق
من بهشتی را نمی خواهم به غیر از کوی دوست

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 09:31

لحظه هایی هست
که دلم واقعاً برایت تنگ می شود.
من اسم این لحظه ها را،
"همیشه" گذاشته ام
دلم تنگ است
دلم اندازه حجم قفس، تنگ است
سکوت از کوچه لبریز است
صدایم خیس و بارانی است
نمی دانم چرا در قلب من
پاییز؛ ... طولانی است

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 09:34

به بهانه قرار عاشقانه ات :

امروز روز شگفتی ست عزیز !

صبح با یاد دل انگیز تو از خواب برخاسته ام

دشت بوی علف تازه می دهد

و صدای روحانی چوپانی که با نواختن "نی" اسرار الهی را فاش می کند

زیبایی امروز را صد چندان کرده است ...

امروز روز تو است و امر ، امر توست !

یادم باشد وقتی که آمدی بر رد قدم هایت بوسه بکارم

بوسه ای که از دل آن یک گل سرخ بروید

گل سرخی که هر گلبرگش ؛ گلواژه ای از بهار با تو بودن است

حالا که عاشقانه می توانم دستهایم را از آینه عبور دهم ، دستم را بگیر !

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 09:36

از دیشب در هوای خیالت آرام گرفته ام

و امروز صبح که از خیابان رد می شدم دیدمت !

از بین جمعیت آمدم که خودم را به تو برسانم

به تو که فاتح قلبم هستی ...

خب پس چرا جلو نیومدی؟

دخترشیرازی پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 09:39

سلام خانم خانما

سلام عزیزدلم

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 10:00

تا امدم بهت برسم سوار تاکسی شدی و رفتی

واقعا؟
کاش تامل کرده بودم

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 10:02

احتیاجی به تسبیح نیست ،
دستانت را که به من بدهی

با انگشتانت ذکر "دوست داشتن" می دهم . . .

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 12:14

به بهانه قرار امروز


چشمانت را برای زندگی می خواهم

دلت را برای عاشقی می خواهم

اسمت را برای دلخوشی می خوانم

صدایت را برای شادابی می شنوم

دستت را برای نوازش و پایت را برای همراهی می خواهم

عطرت را برای مستی می بویم

خیالت را برای پرواز می خواهم و خودت را نیز برای پرستش !!!!

رسیدن پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 13:15

سلام خوبی عزیزم. مرسی از کامنت پر از محبتت . مرسی که به فکرم هستی . اومدم بگم چشم سعی میکنم بیشتر سر بزنم . خیلی از پست هات عقب موندم . اما از محبتت نه... و این خیلی ارزشمنده برام .

شما دوستای خوب من هستید

امیر پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 19:21

قایق زندگی ات را
دست کسی بسپار
که صاحب ساحل آرامش است
"الا بذکر الله تطمئن القلوب"
قشنگ ترین رویا ها مال تو بود

"شب ات گرم و پر از نگاه خدا"

شاذه جمعه 28 آبان 1395 ساعت 19:52 http://moon30.mihanblog.com

اون وقت پول تمیزتر از پنیره؟؟؟

امیر جمعه 28 آبان 1395 ساعت 20:51

بعد از یگ رو.ز سرد تعطیلی انشالله کانون دلت گرم و آفتاب باشد

امیر شنبه 29 آبان 1395 ساعت 08:18

سلام و صبح بخیر پیشاپیش اربعین حسینی را تسلیت عرض می کنم انشاللله از یاوران و رهروان آن امام باشید

سلام
روزتون بخیر
انشاله

امیر شنبه 29 آبان 1395 ساعت 08:34

سلام
خیلی وقته از ادامه قصه خبری نیست؟

سعی میکنم امروز جبران کنم

دخترشیرازی شنبه 29 آبان 1395 ساعت 08:53

سلام صبحت بخیر تیلو تیلوی قشنگم

سلام عزیزدلم
همه عمرت به خیر و شادی

امیر شنبه 29 آبان 1395 ساعت 09:20

خب بطور قطع و یقین میدونی حرفی که زدین مثل تیری است که از تفنگ در کرده اید و امکان برگشتن آن نیست ....
و از طرفی هر حرفی را نباید همه کس بشنوه چون بعضی حرفا فقط مخاطب خاص خودش را داره
اگه حرفات طوری است که فقط بعضی باید اونا را بدونند می تونی تو خصوصی با اونا در میون بزاری و اگه دانستن حرفا جنبه عمومی داشته باشه می تونی بر همه بنویسی
ولی قبل از اینکه تو عمومی بنویسی سبک و سنگین کن ببین نوشتنش مهمتره یا ننوشتن صلاح می باشد

ممنونم که منو مورد اعتماد خودت قرار دادی و مشورت کردی

دل آرام شنبه 29 آبان 1395 ساعت 09:33

5شنبه خوب بودی؟
اوضاع به خوبی پیش رفت؟

میدونی عشق میتونه معجزه کنه...

دخترشیرازی شنبه 29 آبان 1395 ساعت 09:53

ببینم پنجشنبه چی شد؟
قرار عاشقانه.....؟

عالی بود
عالی

دخترشیرازی شنبه 29 آبان 1395 ساعت 09:58


چقددددددددددددددددددددددددددددررررررررررررررررر خوب
خوشحالم
برامون تعریف نمی کنی؟

تعریف؟
بگم که چقدر عاشقشم... هر بار که میبینمش بیشتر عاشق میشم؟
چی باید بگم... اصلا در کلمه ها جا نمیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد