روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

امروز روز توست...

سلام

امروزم بینهایت شلوغه

کلا باید دور روزانه نویسی را خط بکشم

دیگه داره غیبت هام زیاد میشه

امروز تولد پدرجانم هست

با خواهر قرار گذاشتیم که عصر همه بریم یهو سوپرایزشون کنیم

قراره من کیک بخرم

کادو هم قرارشد برم یه فروشگاه نزدیکمون هست شلوارک بخرم

دوتا خواهر جانها هم بیان

مادرخانومی هم یواشکی تدارک شام را ببینن

با یک تیر چند نشانه بزنیم...

نزدیک رفتن برادر جان هی جشن داشته باشیم

تولد پدرجان را خوشحالانه کنیم

و ....

امروز باید روز قشنگی باشه... برای پدری که همه ی عمرش را برای خانواده زحمت کشیده و خیلی مهربونه

پدری که دستهاش بوی امنیت و آرامش میده

تکیه گاه بوده همیشه ... عین کوه

پدری که روزهای سخت من کمرش شکست اما نزاشت من کم بیارم... روزهای بد منو با من لحظه لحظه به دوش کشید و نذاشت کم بیارم

این پدر نه تنها پدره منه... که بهترین دوستمه... نزدیک ترین رفیقمه

این پدر همون کسی هست که روزهای سختی من با من بغض کرد- زودتر از من گریه کرد- بخاطرش اشک نریختم- به خاطرش زندگی کردم- عین ققنوس از توی آتیش دوباره متولد شدم... همه بخاطر پدری بود که عین کوه ایستاده بود که من نشکنم...

پدر من برای لقمه های حلال خانواده ش سالها به آموزش بچه ها مشغول بوده...

پدر من کسیه که وقتی یکی از شاگردانش تو خیابون میبنتش (شاگردی که خودش موهای سرش سفید بود) خم شد و دست پدرم را بوسید

پدر من کسیه که با دستهای مهربونش درخت پیوند میزنه و من میبینم لبخندش را

پدرم دو سالی هست با یه بیماری دست و پنجه نرم میکنه... اما ... بخاطر ما لبخند میزنه... بخاطر ما خم به ابرو نمیاره

باید دختر باشی تا عاشقانه هایی از این جنس را درک کنی





امروز از صبح دارم سربرگ و کارت ویزیت برای آقای دکتر طراحی میکنم

کارهای دفترم مونده



پ ن 1: به دست خوب اعتقاد دارین؟

پ ن 2 : نیاز به دعا دارم ... یک آرزویی که براش نزدیک به 15 سال زمان در نظر گرفتم و دو سالی هست دارم براش تلاش میکنم ، به تحقق نزدیک شده... یعنی میشه؟

پ ن 3 : دیشب مغز بادوم خونه ی ما خوابید... البته به همراه مامانش... تا صبح هزاربار بیدار شده و گریه کرده و پتوی آبیه نرمالوش را خواسته... دلم برای این لوس بودنش ضعف میره

نظرات 13 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 10:48

تولدشون مبارکایشالا تولد صد وبیست سالگیش رو جشن بگیرید در کنار هم و با تعداد اعضای خانواده بیشتر،منظورم شما و آقای دکتر هست به همراه بچه هاتون
من به دوست خوب اعتقاد دارم،وجود یه دوست خوب زندگی آدمو خوشگلتر میکنه
ایشالا به آرزوت برسی تیلو جونم
نه،من اصفهان نیستم

ممنونم از ارزوی قشنگتون
ممنونم
دوست خوب یکی از نعمتهای خداونده...
کاش بودی

امیر چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 12:14

سلام
ابتدا تولد پدر عزیزتون را تبریک می گویم و انشالله که صد و بیست سال زندگی کنند .
با خواندن متن شما در مورد پدر بغض کردم با وجود اینکه ارباب رجوع اونم هم دختر و خانم های جوون و دو تن از همکارانم در اتاقم بودن اشک آرام و بیصدا از گوشه چشمم سرازیر شد . منم یاد بابای عزیزم افتادم که همه وجودشو وقف زندگی اش کرد و و وقت مردن نتونستم براش کاری انجام بدم . همه عمر پشیمونم از اینکه آخرین خواسته هاشو برآورده نکردم . البته خواسته هاش مغایر با روند درمانش بود (یکی درخواست سیگار و دیگری بردن اون به خونه در آخرین روز زندگی)
کاش همه عمرم را میدادم و فقط یک بار دیگر بابا را بغل می کردم و می بوسیدم . قدر بابا را بدونید .

وای خدا رحمت کنه پدرتون را
نمیدونستم ... معذرت میخوام
الهی هرکی پدر داره قدرش را تا زنده است بدونه
مطمئنا شما بهترین کار را در اون لحظات انجام دادید... خودتون را سرزنش نکنید

حامد چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:05 http://hamed-92.mihanblog.com

سلاااام تولد پدر عزیزتون رو خدمتشون و خدمتتون تبریک میگم ایشالا که عمر باعزت داشته باشن همراه با سلامتی در کنار شما
پدری که یک عمر لقمه ی حلال سر سفره برده و هنوز هم شاگرداش دوسش دارن حتما هم دستش بوسیدنیه
منم پدر مهربونی داشتم که چند سالی هست که از داشتنش محرومم
هرکی منو میبینه میگه سعی کن مثل بابات باشی نمیدونم میشه یا نه
قدر بابای مهربونتون رو بدونید

خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون را
انشاله که شما همیشه سالم و شاد باشید...
کاش قدر عزیزانمون را بدونیم

حامد چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:09 http://hamed-92.mihanblog.com

سلاااام تولد پدر عزیزتون رو خدمتشون و خدمتتون تبریک میگم ایشالا که عمر باعزت داشته باشن همراه با سلامتی در کنار شما
پدری که یک عمر لقمه ی حلال سر سفره برده و هنوز هم شاگرداش دوسش دارن حتما هم دستش بوسیدنیه
منم پدر مهربونی داشتم که چند سالی هست که از داشتنش محرومم
هرکی منو میبینه میگه سعی کن مثل بابات باشی نمیدونم میشه یا نه
قدر بابای مهربونتون رو بدونید

دوبار سند شده
هورا
هورا
هورا

mahee چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 14:07

پدرا پناه دختر هستن.خدا سایشو بالای سرت نگه داره انشالا و بهشون سلامتی بده..
تولدشون مبارک

ممنون عزیزدلم
از اومدنت اینجا منو خیلی شاد میکنی

شاذه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 14:44 http://moon30.mihanblog.com

تولد پدرجان مبارک
الهی خدا سایه شونو بالای سرتون نگه داره

الهی آمین
ممنونم بابت تبریکتون

مدادرنگى چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 19:54

تولدِ پدر مباااااااااااااارک تیلو
ایشالله سایه شون مستدام باشه و تولد 120 سالگیشون رو جشن بگیرین

انشاله
ممنون
به همچنین شما برای پدرمهربونتون

پرپر پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 08:15 http://timeforlife.persianblog.ir

تولد پدرت مبارک... پدر عشقه عشق....
والا مام بچه بودیم اینام بچه ن. ما وقتی چهاردست و پا راه می رفتیم پوست و گوشتمون کنده میشد. الان اینا زانوبند دارن
مغز بادوم خواهر زاده ته؟ من خواهر ندارم

ممنون
پدر همه ی امید و ارزوی یک دختره...
اره والا
خواهرانه ها یکی از بهترین نعمت های خداست... خیلی بده که خواهر ندارین
بعله خواهرزاده ام هست

دخترشیرازی پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 08:31

به به به
دیر رسیدم پس
تولدشون مبارک باشه آرزوی سلامتی برای کل خانوادتون دارم و همینطور آقای دکتر...

امروز پنجشنبه نیست عایا؟

پنجشنبه ای بدون قرار عاشقانه
گریه کنم؟

دخترشیرازی پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 08:45

ااااه
چرا خب؟؟؟؟
الآن وقتشه بداخلاق بشی و بهونه گیری کنی
البته کما...
اما گریه نه...حیف چشمات نیست خانم؟
شایدم سوپرایزی در راه می باشد؟؟؟ها؟

نه گریه
نه بهونه
نه هیچی
تحمل....
کسی که برای عاشق شدن عزیز راه دور انتخاب میکنه باید یاد بگیره با دلتنگی زندگی کنه

دخترشیرازی پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 09:34

اما گاهی وقتا تحمل کردنه شما برای آقای دکتر میشه عادت

شایدم حق با شما باشه
اما امروز اونم عین من دلتنگه... قبل از من پیام ابراز دلتنگیش بهم رسید

دخترشیرازی پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 10:31

عزیزم
خداکنه این هفته شنبه یا یکشنبه یا دوشنبه ی عاشقانه داشته باشی هر چی زودتر بهتر.


هورا

گلشن پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 21:43

چه پست قشنگی بود
پی نوشتهات هم خیییلی قشنگ بود
تولد بابا مبارک
میخوای خونه بخری بلا؟

هدف 15 ساله ای که برای خودم تعریف کردم خرید خونه هست
اما الان تو شرایط خرید یک دفتر کار قرار گرفتم که فکر کنم از خونه هم بهتر باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد